به گزارش شهرآرانیوز، عصر جمعه ۱۸ مهر ۱۴۰۴ کتابفروشی چشمه کارگر تهران میزبان نشست نقد و بررسی رمان «ناخنکشیدن روی صورت شفیعالدین» اثر قاسم فتحی بود.
این رمان که داستانش حول خانهای با قبری در میانه حیاط میگذرد و پرسشهایی درباره مرز واقعیت و تخیل پیش میکشد، محور اصلی گفتوگوی حاضران در نشست قرار گرفت.
دبیری این نشست را آرش نعمتی بر عهده داشت و در این برنامه، مائده مرتضوی (نویسنده و منتقد)، محمد چرمشیر (نمایشنامهنویس و مدرس ادبیات نمایشی) و قاسم فتحی (نویسنده کتاب) حضور داشتند و دیدگاههای خود را درباره این اثر بیان کردند.
نشست با طرح نگاههای متفاوت و بحثهای صریح همراه بود؛ آنچه در ادامه میخوانید، گزارشی است از سخنانی که در این جلسه مطرح شد.
مائده مرتضوی با اشاره به ویژگیهای این رمان خاطرنشان میکند: ما در این رمان با خانهای رو به زوال روبهرو هستیم؛ خانهای که در وسط حیاطش قبری وجود دارد و در و دیوارهایش در حال فرو ریختن است. اطراف خانه هتلهایی قرار دارد که نزدیک حرماند و همین موقعیت جغرافیایی، اجتماعی و مذهبی در رمان بازتاب پیدا میکند. همانطور که آقای نعمتی گفت، این موقعیت از طریق شخصیتها، دیالوگها و همه کاراکترهایی که وارد داستان میشوند به تصویر کشیده شده و پازل کلی رمان را کامل میکند.
وی ادامه میدهد: اگر بخواهیم صاحب این خانه را یک نفر در نظر بگیریم، مادر است؛ مادری که انگار نهتنها صاحب آن خانه است بلکه صاحب قبر هم هست. همهچیز حول همان قبر و تصمیم مادر برای نفروختن خانه میگردد. زندگی این خانواده حول گذشتهای است که پر از مرگ است؛ گذشتهای که در بدن پدر با ترکشها حضور دارد و انگار مردهها هستند که زندگی زندهها را جهت میدهند. فضاسازی رمان هم در همین مسیر حرکت میکند.
نویسنده کتاب دوست ابدی من اضافه میکند: در جایجای داستان صحبت از جرثقیلی میشود که همهچیز را خراب میکند. گویی همهچیز اطراف خانه در حال بازسازی است و گذشته باید ویران شود، اما افراد خانواده، بهویژه مادر، محکم به گذشته چسبیدهاند و میخواهند آن را نگه دارند. رازها یکییکی در این رمان افشا میشوند و آن هم توسط شخصیتها.
مرتضوی تصریح میکند: نکته مهم دیگر تعدد شخصیتهای زن در رمان است؛ به جز مادر، خواهری به نام سهیلا را داریم که در حال زایمان است، و دختری به نام سپیده که در همان بخش اول به او اشاره شد. همه این شخصیتها با از دست دادنها یا تلاش برای از دست ندادن عزیزی روبهرو هستند و سایه مرگ پیوسته بالای سرشان قرار دارد.
وی بیان میکند: در طول رمان بارها دیده میشود که قبری که وسط حیاط است، آب از زیرش بیرون میزند؛ انگار که خود مرده میخواهد بیرون بیاید و بگوید مرا از اینجا بردارید. اما باز هم اعضای خانواده، بهویژه مادر و راوی، سعی دارند روی آن سرپوش بگذارند. حتی وقتی شخصیتی وارد داستان میشود که نشانی از گذشته دارد، نویسنده او را کمحرف تصویر میکند؛ انگار آمده چیزی را بگوید، اما همین حضورش نشانی از گذشتهای است که در تاریخ خانواده وجود داشته است.
این نویسنده در بخش دیگری از سخنانش ادامه میدهد: در این رمان دیالوگهای پیشبرنده زیادی وجود دارد و بسیاری از نکات مهم داستان از خلال همین گفتوگوها به مخاطب منتقل میشود. اثر نکات مثبت فراوانی دارد و امیدواریم نویسنده در کارهای بعدی، یک قدم رو به جلو و حتی چندین قدم پیشتر حرکت کند.
وی تصریح میکند: برای داستان فارسی خوشحالکننده است که پس از روزهایی که گذراندهایم، همچنان شاهد نشستهای گوناگون درباره رمان فارسی هستیم. رمانی که زبان حال ماست، روایتی از زمانهای که در آن زندگی میکنیم، و اهمیتش دقیقاً در همین مسئله است. چنین آثاری باید خوانده شوند و من بسیار علاقهمندم که این رمان بیش از پیش دیده و خوانده شود.
در ادامه محمد چرمشیر در این نشست با اشاره به گفتوگویی که پیشتر با نویسنده درباره این رمان داشته است، میگوید: همیشه نسبت به این رمان نگران بودهام و این نگرانی را به نویسنده نیز منتقل کردهام. داستان در آنچه آشکارا دیده میشود یافتنی نیست، بلکه در چیزهایی معنا پیدا میکند که پنهان مانده و باید کشف شوند.
وی بیان میکند: این رمان پر از عناصر درشتی است که مانند رنگهای جیغ یک تابلو چشم را خیره میکند، اما همین عناصر گاهی مانع از دیدن جغرافیای اصلی متن میشوند.
این نویسنده با اشاره به گفتههای رولان بارت در کتاب اتاق روشن درباره ماهیت تصویر، تأکید کرد: همانطور که تصاویر به جای بازنمایی جهان آن را محو میکنند، ادبیات نیز اگر صرفاً گزارشگر باشد، باورپذیر نخواهد شد.
چرمشیر در ادامه برای روشنتر شدن بحث خود به روایت «توماس شکاک» در انجیل اشاره میکند و میگوید: توماس زمانی که رستاخیز مسیح را شنید باور نکرد، مگر آنکه خود ببیند و زخمها را لمس کند. در ادبیات برعکس این ماجرا اتفاق میافتد؛ ادبیات زمانی شکل میگیرد که چیزی را نبینیم، اما بتوانیم باور کنیم.
وی تصریح میکند: اگر اثری صرفاً گزارش عناصر پیرامون باشد، ادبیات به وجود نمیآید. اما وقتی متن به حوزهای وارد میشود که فراتر از دیدن است و مخاطب را به کشف و جستوجوی لایههای پنهان میکشاند، آنگاه ادبیات متولد میشود.
نویسنده کتاب مضحکهنامهی دن کیشوت لامانچایی با انتقاد از غلبه رئالیسم در داستاننویسی معاصر بیان میکند: یکی از دلایل کمتوجهی به آثار تألیفی، گزارشزدگی و تکیه بیش از اندازه بر رئالیسم است؛ رئالیسم تنها دوبارهگویی آن چیزی است که دیدهایم، در حالیکه ادبیات باید به سراغ آنچه دیده نمیشود برود.
چرمشیر اضافه میکند: مسئله اساسی در ادبیات «باور» است؛ اینکه خواننده بتواند به چیزی فراتر از آنچه در برابر چشمش قرار دارد ایمان بیاورد.
وی در ادامه سخنان خود اضافه میکند: اشکال از آنجا شروع میشود که چه چیزی را مخاطب باور میکند. اگر داستانی با این جملهها آغاز شود که «این ماجرا در خانه همسایه دخترخالم اتفاق افتاده» یا «بابابزرگم برایم تعریف کرده» و یا «عموی من گفته»، انگار روایت به بیرون از متن تکیه داده شده است. اما اگر نویسنده بگوید «این داستان را خودم ساختهام»، مخاطب گاه باور نمیکند و متن را پس میزند.
این نمایشنامه نویس تاکید میکند: برای پذیرش یک اثر به عنوان ادبیات، باید عناصر بهگونهای کنار هم قرار گیرند که باورپذیر شوند؛ به شکلی که مخاطب بگوید: «آره، من هم چنین چیزی شنیده یا تجربه کردهام.» پرسش این است که آیا باید به این شکل با مخاطب برخورد کرد و آیا باید کشف را برای او آماده ساخت؟
چرمشیر با اشاره به رمان ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین توضیح میدهد: قاسم فتحی در این اثر حرفهای پنهان بسیاری دارد، اما انگار میان او و مخاطب شیشهای قرار داده شده است. نویسنده نشانههایی میدهد و از خواننده میخواهد حدس بزند چه اتفاقی افتاده است.
وی تصریح میکند: بارها هنگام خواندن این رمان چنین حسی داشتهام که پشت شیشه چیزی در جریان است، اما، چون راه نفوذ به آن بسته است، فعلاً ناچاریم به همان چیزهایی که در جلوی چشم ماست بسنده کنیم.
نویسنده نمایشنامه خوابنامه همچنین به استفاده از مشهد به عنوان لوکیشن داستان اشاره میکند: این انتخاب شگفتانگیز است، چراکه سالها بود در داستان ایرانی لوکیشنها بیشتر حالت فرضی داشتند؛ فضاهایی مدرن و بیهویت که میتوانستند تهران یا فرانسه امروز باشند. در این رمان، برای نخستین بار مشهد بهعنوان یک مکان بومی و محلی به کار گرفته شده است.
چرمشیر اضافه میکند: با این حال یک قدم دیگر باقی مانده است تا مشهد نه فقط بهعنوان لوکیشن، بلکه بهعنوان جغرافیایی کامل در ادبیات ظاهر شود.
وی برای نمونه با اشاره به نمایشنامه سایههای بلند رضا صابری توضیح میدهد: در آن اثر، مشهد تنها یک مکان نبود، بلکه با همه ابعاد و لایههای تاریخی، اجتماعی و فرهنگیاش حضور داشت.
این نویسنده خاطرنشان میکند: مسئله اساسی در ادبیات امروز این است که بتوانیم از سطح لوکیشن فراتر برویم و شهری مانند مشهد را با همه ابعادش روایت کنیم؛ همانگونه که برخی نویسندگان جهان توانستهاند مکانهای خود را به جغرافیای ادبی بدل کنند.
محمد چرمشیر در ادامه سخنانش تاکید میکند: میتوانیم فرضیات خود را به تخیل تبدیل کنیم. اگر صرفاً بر باور بایستیم و همان را تثبیت کنیم، قدم به سمت تخیل چندان اهمیتی نخواهد داشت. اهمیت ماجرا در آن لحظهای است که از مرز باور عبور کنیم.
وی میگوید: به نظر میرسد ویژگی کار قاسم فتحی این است که همهچیز را رئالیستی میبیند و گزارش باورگونه را دنبال میکند. اما در لحظهای که باید از شیشه عبور کند، مردد میماند؛ عناصری مانند حضور یک مرده در خانه یا شخصیتهایی که بار گذشته را به دوش میکشند، همه فراهماند، اما یک قدم نهایی برداشته نمیشود.
چرمشیر تصریح میکند: نکته مثبت در کار آقای فتحی این است که نگاه او بیش از حد نمادین نیست. شخصیتها و موقعیتها بیشتر در بستر زندگی واقعی دیده میشوند. همین امر باعث میشود باورپذیری اثر تقویت شود. اما مسئله اصلی آن است که نویسنده باید اجازه دهد خواننده از مرز باور عبور کند و به تخیل وارد شود.
به نظر میرسد بسیاری از نویسندگان بعد از انقلاب ترجیح دادهاند ماشین را خودشان کنترل کنند
وی در ادامه سخنانش میگوید: ساختن به ما خواهد گفت چیزی در جای خود قرار دارد یا ندارد. وقتی از منظر دیگری به اثبات یک اثر میپردازیم، مثلاً بگوییم «این تئاتر است، چون در آن روانشناسی یا جامعهشناسی وجود دارد»، درواقع همان بازی با باور را تکرار میکنیم. در ادبیات هم این موضوع به همان اندازه مهم است که در تئاتر، سینما یا نقاشی. حتی در آثار انتزاعی نقاشی هم دوباره سراغ روانشناسی و جامعهشناسی میرویم و بحثها به همانجا بازمیگردد.
این نویسنده ادامه میدهد: مسئله اصلی «قدم» است. منظور این است که این همان یک قدمیست که گزارش ادبی را به رمان تبدیل میکند، یعنی جایی که نویسنده وارد جهان داستان میشود.
محمد چرمشیر با اشاره به نقش دیالوگ در آثار داستانی میگوید: دیالوگ در این رمان، صرفاً بهمعنای نگاه مثبت یا مهارت در دیالوگنویسی نیست. دیالوگ بهطور مشخص وظیفه پیشبرندگی داستان را بر عهده ندارد.
وی توضیح میدهد: آنچه در دیالوگ اتفاق میافتد، رد و بدل شدن اطلاعات است. دیالوگ بخشی از کل ساختار نمایشنامه یا رمان است که وظایف خود را دارد، اما پیشبرد روایت بهطور مستقیم از وظایف ذاتی دیالوگ محسوب نمیشود.
قاسم فتحی، نویسنده کتاب، در این نشست تصریح میکند: تمام تلاشم را کردم که به سمت تخیل نروم؛ چراکه برایم مسئله روشن بود و نیازی نمیدیدم چیزی بسازم. واقعیت حاضر و آماده بود و من میتوانستم همان را روایت کنم؛ چیزی که کمتر کسی دربارهاش گفته یا نوشته بود.
وی درباره خاستگاه شکلگیری رمان توضیح میدهد: این ایده از دل رفتوآمدهایم در کوچهپسکوچههای مشهد آمد. در یکی از همین خانهها قبری را در سقف دیدم. اما برای من این تصویر خیالانگیز بود و نمیتوانستم بپذیرم؛ بنابراین آن را به زمین آوردم. مرده برای من باید در خاک باشد، جایی که پوسیده و کرم به جانش افتاده؛ در سقف جایی برایش وجود نداشت. از همین رو در رمان، قبر به کف خانه منتقل شد.
نویسنده کتاب ناخن کشیدن روی صورت شفیعالدین بیان میکند: در مشهد خانههایی وجود دارد که واقعاً مردهها در حیاط یا داخل خانه دفن شدهاند. بهویژه بهدلیل نزدیکی به مکانهای مقدس، این امر برای خانوادهها ارزش زیادی داشته است. من بسیاری از این آدمها را میشناختم و بخشی از کارم هم ارتباط با مسافران بود. به همین دلیل در میانه ماجراهای دو زبانی بزرگ شدم؛ خانوادهای که بخشی از آن ایرانی و بخشی دیگر عراقی بود.
فتحی ادامه میدهد: این دوگانگی زبانی و فرهنگی برایم همیشه چالشبرانگیز بوده است. چیزهایی که برای یک طرف بسیار ارزشمند بود، برای طرف دیگر بیاهمیت تلقی میشد. نمونهاش مراسمهایی مثل شب یلدا یا نوروز بود. در خانواده مادری، یلدا اهمیت ویژهای داشت و من هم میپذیرفتم و تبریک میگفتم، اما برای خانواده پدری موضوع دیگری اولویت داشت. این رفتوآمد میان ارزشها، زبانها، لباسها و غذاها، برایم جذابیت داشت و فکر کردم میتوان از آن در ادبیات بهره برد.
وی در بخش دیگری از سخنانش به تجربه شخصی خود اشاره میکند و میگوید: سالهایی بود که حتی به من میگفتند «بچه صدام»؛ چون پدرم عراقی بود. در نگاه دیگران، عراقی بودن مساوی دشمن بودن تلقی میشد و من که فرزند یک قربانی جنگ بودم، ناخواسته به متخاصم تبدیل میشدم. این برچسبها و تجربه زیست میان دو فرهنگ، بخشی از شکلگیری رمان و دنیای داستانی من بوده است.